قصه گوی کوچک

این بلاگ برای ثبت قصه های دختر گلم ایجاد شده است

قصه گوی کوچک

این بلاگ برای ثبت قصه های دختر گلم ایجاد شده است

این بلاگ برای ثبت قصه های دختر گلم ایجاد شده است

  • ۰
  • ۰

یک روز یک سرسری بازی گوش  که در کارخانه بود داشت فکر می کرد که اگر یک روز بچه ها با اون بازی می کردن چه بازی می کردند  . اما اون ناراحت بود که نمی دونست باهاش چه بازی می کردند .

اون سرسر ی بازی گوش یک روز اماده شد برای رفتن به پارک . اون خیلی خوش حال بود .

یک روز بچه ها اومدند به پارک سرسر خیلی خوش حال بود . بلخره فهمید که اونا چه بازی می کنند  اونا سرسر بازی می کنند .

  • ۹۹/۱۰/۲۲
  • فاطمه زهرا جوکار

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی